خدای من،
خدای خوب و مهربان، محبوب بی همتای من!
باز منم، باز دلم تنگ است، باز تنهایم.
باز شرمنده از کمی ها و کاستی هایم، باز چشمانم بارانی و باز سرافکنده.
باز تنها تو را دارم!
و می دانم هنوز غرق در «من» خودم هستم، آلوده ام، کمم! آری می دانم شایسته ی درگاهت نیستم.
ولی ای مهربان، به جز درگاه تو کجا را دارم؟
ای تنها چاره ی همه بیچارگان، اگر از این درم برانی درماندگی هایم را چگونه چاره کنم؟
ای تنها ملجا و ماوای همه آوارگان، اگر در به رویم نگشایی، با این کوله بار ندامت آواره ی کدام بیابان سرگشتگی شوم؟
ای تنها پناه همه بی پناهان، اگر تو پشت و پناهم نباشی به کدام پشت گرمی دل خوش کنم؟
ای نوای بینوایان، بی تو، نی وجودم نوای کدام عشق را سر دهد؟
… من که جز تو کسی را ندارم!
پس می خوانمت، به گریه و زاری و تضرع و التماس!
به این امید که درهای مغفرتت را به رویم بگشایی و
خلعت آمرزشم پوشانی، خطایم ببخشی و از تاریکی های ضلالت و گمراهی نجاتم دهی!
و حرف دلم را تنها با تو می گویم، چون تنها از تو امید شنیدن دارم،
و مطلب دلم را از تو طلب می کنم ای بخشنده ترین، چون تنها از تو امید اجابت دارم!
بار الها! ای تنها امید نا امیدان،
امید این بنده ی کمِ تقصیرکارِ شرمنده ات را نا امید مگردان!