گاهی چه زود دیر می شود
و عاشق دل سوخته دلگیر می شود
جور رقیب و نامرادی زمان
پرواز عاشقانه ی او را زنجیر می شود
شعر و غزل سرودن هم بهانه ایست
تسکین دلی که کم کم پیر می شود
شب های بی چراغ روشن آن روی ماه تو
از بهر آزار دل شکسته اش
روزهای بی در و پیکر تیر می شود
هر ساعت و همه روز
از داغ فراق تو
دیوانه ایست که با همه درگیر می شود
دور از نگاه دلفریب و دلارای تو
هر گوشه این شهر به چشمش تیر می شود
وقتی که نیست صدای دل نشین تو
این عاشق خسته از زندگی سیر می شود