اواخر خطبه ی دوم بود که آمد. به ظاهرش می خورد حدود هفتاد و پنج سالی سن داشته باشد، شاید هم بیشتر. عرقچین سفید تمیزی به سر و یک پیراهن تمیز با رنگ روشن به بر داشت. در یک دست دسته کلیدی نسبتا حجیم داشت و مدارک ماشینش که لای یک جلد آبی رنگ کهنه و رنگ و رو رفته جای گرفته بود. در دست دیگرش هم یک بطری آب معدنی نیمه پر و یک لیوان یکبارمصرف یود.
هم سن و سالی ازش گذشته بود و هم برای رسیدن به نماز خیلی تقلا کرده بود و خلاصه کلی خسته بود و صدای جیر جیر مفاصل خسته اش را می شد شنید. با این وجود دلش شاد و پرنشاط و جوان بود. دسته کلیدش مشتمل بر یک سوئیچ با لوگوی سایپا بود که می شد حدس زد متعلق به یک پراید باشد و باقی کلیدهای رنگ و وارنگ و قد و نیم قد هم حکایت از خانه ای نقلی و با صفا جایی در همان شهر قشنگ زیر سایه ی امام رضا (علیه السلام) داشت.