خواجه نصیر الدین مراغه ای

خواجه نصیر الدین طوسیبار نخست که در مراغه گام زدم مثل همه ی دفعات بعدی نه به قصد ماندن که برای رفتن بود. مسافر بودم. از ارومیه با اتوبوس خودم را رسانده بودم مراغه و حالا منتظر قطار تهران بودم. رفتم سمت خودپرداز گوشه ی ایستگاه قطار. رویش با شبرنگ نوشته شده بود «خود پرداز بانک ملی ایران – شعبه ی خواجه نصیر مراغه». فکر کردم لابد منظور «خواجه نصیر الدین طوسی» است و لفظ «مراغه» صرفا به جهت ایجاد تمایز بین این شعبه با سایر شعب هم نام در شهر های دیگر در ادامه آمده است.

گذشت و بارهای بعدی هم گذرم به مراغه افتاد و نام «خواجه نصیر الدین مراغه ای» را به وضوح در چند جای شهر دیدم. قبول این که مراد از «خواجه نصیر الدین مراغه ای» همان «خواجه نصیر الدین طوسی» است کمی سخت بود ولی باید قبول می کردم. تفکری پشت این نامگذاری ها وجود دارد. تفکری که خواجه نصیر را به جهت اقامت و ساخت رصدخانه در مراغه، اهل مراغه می داند و البته تا حدودی محق هم هست.

(بیشتر…)


شتر سواری به سبک دولا دولا

نوع بشر علاقه ی خاصی به موسیقی داشته و حداقل یک نوع و گونه ی خاص از مویسقی را دوست می دارد. برخی موسیقی کلاسیک را ترجیح می دهند و شاید دیگران به انواع جدیدتری نظیر رپ علاقه دارند. این عشق و علاقه ی به موسیقی البته در نوع خود علاقه ای مقدس است اما بعضی مواقع دستاویزی برای عده ای خاص می شود، گروهی که از آب زلال موسیقی برای خودشان کره می گیرند.

مثلا هیچ شکی نیست که ارومیه جای مناسبی برای برگزاری کنسرت نیست چون در داخل شهر ارومیه و حتی تا حدود ۱۰ کیلومتری خارج شهر هیچ سالن مجهزی برای اجرای کنسرت وجود ندارد. البته بهتر است گفته شود اصولا هیچ سالنی وجود ندارد چون آن هایی که هستند کمی تا قسمتی برای برگزاری کنسرت های بزرگ خنده دارند. اما در خارج شهر بحث اندکی فرق می کند؛ هم دهکده ی ساحلی چی چست هست و مجموعه ی تفریحی باری که هر دو سالن نسبتا مناسب برای کنسرت دارند ولی فاصله ی این سالن ها تا شهر بسیار زیاد است و سیستم حمل و نقل عمومی ارومیه برای پوشش دادن چنین برنامه ای در چنین فاصله ای از شهر عملا ناتوان است چون اولا به اندازه ی کافی تاکسی و اتوبوس موجود نیست و ثانیا بعد از ساعت ۶ عصر هیچ راننده ای حاضر به کار نیست مگر با دستمزد گزاف.

اما این ها همه بهانه است و خواستن توانستن است. کنسرت های کوچک و بزرگ بسیار راحت برگزار می شوند و آب هم از آب تکان نمی خورد. نمونه اش هم کنسرت بیست و هشتم و بیست و نهم مهر محمد اصفهانی در ارومیه است که تقریبا می توان گفت از آن نمونه های موفق است. و برای این که معنای نمونه ی موفق به درستی آشکار شود بد نیست سری یه سایت ایران کنسرت بزنید و نگاهی به قیمت بلیط کنسرت ها در تهران بیاندازید. برای نمونه چند مورد در زیر آمده است.

  • کنسرت شهرام ناظری و حسین علیزاده – آبان ۹۰ – نمایشگاه بین المللی تهران (سالن میلاد) – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان
  • کنسرت محسن یگانه – آبان ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان
  • کنسرت رضا صادقی – مهر ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط  بین۳۰ تا ۵۵ هزار تومان
  • کنسرت حمید عسکری – مهر ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۳۰ تا ۶۰ هزار تومان
  • کنسرت محسن یگانه – آبان ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان

و اما در ارومیه کنسرت محمداصفهانی در دهکده ی ساحلی چی چست در سالن ورزشی که طبیعتا نه صندلی مناسب دارد و نه سیستم صوتی کارآمد و نه اصولا از نظر آکوستیکی برای برگزاری کنسرت مناسب است و از همه بدتر اینکه بیش از ۱۵ کیلومتر با آخرین نقطه ی شهر فاصله دارد بلیط با بهای وحشتناک ۳۰ و ۵۰ هزار تومان و البته بسیار راحت به فروش می رسد تا نشان داده شود که ایران کشور خوبی برای کسب درآمدهای فوری و بدون دردسر است.


شوکران

بچه که بودیم همیشه با مادرم کل کل داشتیم. وقتی مریض می شدیم و میل نداشتیم غذا یا دارومون رو بخوریم.
به اراده ی مادرم ایمان داشتم و هنوز هم دارم. اول و آخر باید داروی تلخ یا غذای بدون نمک و رب و ادویه رو می خوردم. چاره ای نبود. پس سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زودتر انجامش بدم تا خیال خودم و مادرم رو راحت کنم.

۸ خرداد برای من روز تلخی بود. بالاخره موفق شدم مجمع عمومی تشکیل بدم. مجمعی که با انتخاب اعضای جدید شورای مرکزی خاتمه یافت. من دیگه عضو شورا نبودم.

از اون بدتر ۹ خرداد بود. اولین جلسه ی شورای مرکزی جدید تشکیل شد و دبیر جدید انتخاب شد. یعنی من دیگه دبیر نبودم. می خواستم قبل از شروع جلسه حدود ۱۰ دقیقه با اعضای جدید صحبت کنم ولی نشد بغض گلوم رو گرفنه بود، احساس می کردم صدام می لرزه، خیلی سخت بود خودم رو کنترل کنم که زیر گریه نزنم.

با کلماتی که به زور پشت هم می چیدم فقط تونستم بگم:
* کانون مثل بچه ام بود، یک سال و نیم براش خون دل خوردم، شبها خوابم نبرد، روزا همه اش فکرم مشغولش بود. سه سال بود می شناختمش ولی یک سال و نیم اخیر همه ی عشق و علاقه ام رو روش گذاشته بودم. ازشون خواستم هوای کانون رو داشته باشن.

* اعضای شورای کانون رو همیشه مثل خواهرا و برادرای خودم می دیدم، خوشحالیشون خوشحالم می کرد و طاقت دیدن ناراحتیشون رو نداشتم. ازشون خواستم هوای همدیگه رو داشته باشن.

* تا من بودم کار کانون بازاری نبود، مهم نبود چند نفر از برنامه استقبال میکنن. هدف ایجاد تاثیر مثبت بود حتی روی یک نفر؛ ازشون خواستم نگذارن دیدگاه بازاری تو کانون باب شه.

بغض داشت خفه ام می کرد. شاید ۳ دقیقه هم صحبت نکرده بودم. بلند شدم، آخرین خواسته ام این بود که من رو به خاطر کم و کاست هام ببخشند. جام شوکران رو سر کشیدم. ازش خداحافظی کردم. کاش می شد خاطرات خوبش رو فراموش کنم. اینطوری راحت می شدم. ولی نمی شه!

خداحافظی ۹ خرداد از کانون بعد از خداحافظی ۲۴بهمن۸۵ از پدر و مادرم وحشتناک ترین خداحافظی عمرم بود. جالبه هر دوش تو ارومیه اتفاق افتاد!


ارومیه – شهر عجایب

اندکی آن سو تر از شهرهای ریز و درشت، آرام یا پر هیاهو، خوب و بد و زشت و زیبا، گامی فراتر از جایی که یک روز دریاچه بود شهری به دامان زمین نشسته است که با همه ی شهر ها و روستا هایی که دیدیم و شنیدیم و خوانده ایم فرق می کند. شرحی کوتاه از داستان زندگی این شهر در ادامه آمده است، شرحی که شاید روزی قسمتی از تاریخ باشد و شاید تسلیم جریان فراموشی همیشگی بشر شود.

بهترین و مناسب ترین راه رسیدن به آن از طریق پلی است که به جرات می توان آن را از عجایب دنیای امروز خواند. اگر تنها ده درصد وقت و انر‍ژی صرف شده روی خراشیدن قامت کوه و آلودن دامن دریاچه صرف تفکر و تعقل می شد، نه کوه از مردی می افتاد، نه دریاچه دونیم می شد و نه حیات آرتمیای بدبخت در معرض خطر می بود.
حیات باغ های سیب، شادابی تاک های ایستاده، هوای ملایم و معتدل و خاک زرخیز ارومیه، همه در لبه ی پرتگاه نیستی ایستاده اند و آن ها که باید به فریاد این طبیعت تکرارنشدنی برسند، همه در کنج غفلت آرام نشسته. ولی از رحمت حق نباید نا امید بود. «خدا گر ز حکمت ببندد دری/به رحمت گشاید در دیگری».

پل میانگذر دریاچه ی ارومیه
هر چه دریاچه رو به سوی آینده ی شور خود پیش می رود، میانگذر کلانتری هم به مراحل نهایی ساخت خود نزدیک می شود. به این ترتیب می توان پیش بینی کرد با تکمیل پل، پروژه ی شوره زار هم تکمیل می شود. تنها اندکی صبر لازم است تا ارومیه صاحب بزرگترین پل روی نمک زار در دنیا شود. بدیهی است در چنین شرایطی درآمد حاصل از سیل گردگشرانی که برای دیدن این اسطوره ی عزم و اراده به ارومیه سرازیر می شوند چندین برابر درآمد باغات و زمین های زراعی خواهد بود.
هم مسیر تبریز-ارومیه کوتاهتر شده و هم آمار گردشگری آذربایجان غربی به شکل قابل توجهی افزایش می یابد.