اگر سری به راسته ی پرنده فروشان بزنید چیزهای جالبی می بینید. داخل یک مغازه ی شلوغ که صدای پرنده و چرنده و بعضا حتی درنده در آن یک آلودگی صوتی ۱۲۰دسی بل ایجاد می کند عدالت نازیبایی را می توان شاهد بود. در بین همه ی این جانوران مرفه تر و راحت از همه آن هایی هستند که خرج بیشتری دارند.
پرنده ای که در ماه مبلغ گزافی خرج روی دست صاحبش می گذارد در یک قفس شیک و مجلل با انواع امکانات اعم از سونا و جکوزی و پارکینگ طبقاتی و مرکز خرید منتظر یک خریدار پولدار نشسته است. کم ادعا ترها چند تایی در قفسی بخسبند البته. و در میان این بازار مکاره پرنده های پر سر و صدا خصوصا آن ها که استعداد تقلید دارند از همه مرفه تر اند.
بیرون مغازه اما منظره ی دیگری را می توان مشاهده کرد. مفید ترین این پرندگان که البته با مقایسه ی قد و هیکلش و خاصیتش با دیگر خویشانش تقریبا بهای چندانی هم ندارد همان مرغ خودمان است. مرغی که برایمان قد و قد می کند و البته در زمان مقتضی نسبت به گذارندن تخم درشت برایمان نیز اقدام می کند. اگر هم مهمان ناخوانده تشریف مبارک به کلبه ی درویشی ما آورند مرغ زبان بسته را بسمل می کنیم و فاتحه!
البته تا این جای کار خیلی محل اشکال نیست چرا که مرغ مرغ است و دست آخر باید خورده شود در غیر این صورت در رندگی بدون هدف و انگیزه پیش رفته و دست آخر به افسردگی و ناراحتی های روانی مبتلا خواهد شد. نکته مرغی که باید به آن توجه کرد اولا شیوه ی نگهداری مرغ نگون بخت است. جلوی پرنده فروشی ها یا کنار خیابان چند تایی از این موجودات بی مدعا را گرفته پاهایشان را با بند بسته و روی زمین رها می کنند تا دست و پا زده، خسته شده و در انتظار خریدار بنشینند.
مرغ های گوشتی که کلا زندگی تیره ای دارند و از همان بدو تولد روزشمار مرگ خود را ورق می زنند. با پای خود سر ظرف آب و دانه رفته و ذره ذره خود را به مرگ نزدیک تر می کنند. خدمتگزاران عرصه ی تخم گزاری البته سرنوشت بهتری ندارند. صبح تا شب در حیاط و باغچه و کوچه و خیابان پی لقمه ای نان حلال می چرخند و نوک به زمین سفت و آسفالت می زنند و دست آخر خود را متقاعد می کنند که «از نظر جانور شناسی ما جزء همه چیز خواران هستیم فلذا از خوردن دمپایی پاره و آهن ضایعات نیز ابایی نداریم.» خلاصه با سختی و مرارت تخم می گذارند و ما زحمت نیمرو کردنشان را بر عهده می گیریم و از این دست جنایات انسان دوستانه در حق حیوان تیره روز می کنیم و به روی مبارک خودمان هم نمی آوریم.
با این تفاسیر شما اگر جای مرغ همسایه بودید تصمیم به تغییر شغل و غاز شدن نمی گرفتید؟
نکته ی جالب در این میان زمانی بروز می کند که سرنوشت ماکیان را با سرنوشت های خودمان مقایسه کنیم. چه در مغز نوع بشر می گذرد؟ جز سازنده ی سیستم کسی نمی داند. آن چه مسلم است جوامع انسانی همه کما بیش به درد کال پرستی دچارند و در نتیجه هر چه رسیده تر باشی غریب تر و نچیده تر باقی خواهی ماند. آن ها که برای جامعه همه کاری حاضرند انجام دهند مثل مرغ شریف چنین سرنوشت شومی دارند و و محکوم هستند به نادیده گرفته شدن و آن هایی که جز سر و صدا و نازکردن خاصیت دیگری ندارند در ناز و نعمت اند. و به ناچار مرغ ها باید برای احقاق حق خود غاز شوند.
بار نخست که در مراغه گام زدم مثل همه ی دفعات بعدی نه به قصد ماندن که برای رفتن بود. مسافر بودم. از ارومیه با اتوبوس خودم را رسانده بودم مراغه و حالا منتظر قطار تهران بودم. رفتم سمت خودپرداز گوشه ی ایستگاه قطار. رویش با شبرنگ نوشته شده بود «خود پرداز بانک ملی ایران – شعبه ی خواجه نصیر مراغه». فکر کردم لابد منظور «خواجه نصیر الدین طوسی» است و لفظ «مراغه» صرفا به جهت ایجاد تمایز بین این شعبه با سایر شعب هم نام در شهر های دیگر در ادامه آمده است.
گذشت و بارهای بعدی هم گذرم به مراغه افتاد و نام «خواجه نصیر الدین مراغه ای» را به وضوح در چند جای شهر دیدم. قبول این که مراد از «خواجه نصیر الدین مراغه ای» همان «خواجه نصیر الدین طوسی» است کمی سخت بود ولی باید قبول می کردم. تفکری پشت این نامگذاری ها وجود دارد. تفکری که خواجه نصیر را به جهت اقامت و ساخت رصدخانه در مراغه، اهل مراغه می داند و البته تا حدودی محق هم هست.
(بیشتر…)
نسخه ی آنلاین دیوان حافظ به روزهای خط خطی اضافه شد.

این نرم افزار تحت PHP نوشته شده است و از پایگاه داده ی گنجور به عنوان سنگ بنای خود بهره می برد. لیست کامل غزلیات حافظ در پنل سمت راست این نرم افزار به صورت مرتب شده بر اساس قافیه در اختیار کاربران قرار دارد. کاربران نرم افزار همچنین می توانند در دیوان حافظ جستجو نموده و یا از فال حافظ استفاده کنند.
برای حمایت از توسعه دهندگان گنجور از شما دعوت می کنم با بازبینی نسخه های OCR گنجور به توسعه ی این گنجینه ی آنلاین شعر و ادب پارسی کمک کنید.
مواد لازم برای ۴ نفر:
- کدو (سبز): ۲ تا ۳ عدد
- گوجه فرنگی: ۸ عدد متوسط یا حدود ۷۵۰ گرم
- پیاز: یک عدد متوسط
- فلفل دلمه ای: یک عدد
- نمک و زردچوبه
- سیر، فلفل و ادویه در صورت تمایل
- تخم مرغ: ۴ عدد
طرز تهیه ی گام به گام املت کدو به این شکل است:
- کدوها را شسته و به صورت حلقه های با ضخامت ۳ تا ۴ میلی متر در می آوریم.
- گوجه فرنگی را به تکه های ریز خرد می کنیم.
- پیاز را به صورت حلقه ای خرد کرده و فلفل دلمه ای را ریز می کنیم.
در صورت تمایل به اضافه کردن سیر و فلفل سبز آن ها نیز به صورت ریز خرد می کنیم.
- پیاز ها، را سرخ می کنیم تا به رنگ طلایی در بیایند.
- کدوها را نیز سرخ می کنیم. هنگام سرخ کردن کدوها دقت می کنیم که اگر ضخامت کدوها زیاد باشد در ظرف را بگذاریم تا کدوها مغزپخت شوند.
- حالا ته ظرف را چرب می کنیم به نحوی که ته آن مقداری (حدود یک قاشق) روغن باقی بماند.
- گوجه ها را داخل ظرف ریخته و یک قاشق غذاخوری نمک و یک قاشق غذاخوری فلفل به آن اضافه می کنیم.
اگر مایل به اضافه کردن ادویه هم باشیم در همین مرحله با گوجه ها مخلوط می کنیم.
- سپس در ظرف را بسته و شعله ی اجاق گاز را کم می کنیم و اجازه می دهیم گوجه ها خوب بپزند. این فرآیند بین ۱۰ الی ۲۰ دقیقه طول خواهد کشید.
- بعد از پختن گوجه ها در ظرف را بر می داریم و صبر می کنیم تا آب اضافی موجود در ظرف تبخیر شود.
- پیازداغ، فلفل دلمه ای و در صورت تمایل سیر و فلفل سبز را به گوجه اضافه می کنیم و هم می زنیم.
- قطعات سرخ شده ی کدو را هم اضافه می کنیم.
- حالا شعله ی اجاق را تا حد ممکن کم می کنیم، تخم مرغ ها را شکسته و به غذا اضافه می کنیم. بعد به آرامی مخلوط حاصله را هم می زنیم به نحوی که غلظت تخم مرغ در همه جای آن یکسان شود.
- در ظرف را بسته، شعله ی اجاق گاز را تنظیم کرده و صبر می کنیم تا املت ما آماده شود.
سلام نمازهایمان با هم همزمان شده بود. من هنوز در حال و هوای خودم بودم که دستانش از سمت چپ وارد حوزه ی دیدم شد. به سمتش برگشتم؛ لبخند مهربانی روی لبانش بود؛ تمام وجودش فریاد می کرد که مرا دوست دارد. همه ی من هم عاشق نگاه برادرانه اش شده بود. دست راستم را به سمتش دراز کردم. دستم را به گرمی فشرد. فکر نمی کردم یک غریبه یکباره اینقدر آشنا شود و فکر نمی کردم که یک غریبه هر قدر هم که آشنا باشد بتواند این قدر زود و بی مقدمه در دلم جا باز کند.
شیشه ی عطرش را در آورد و مقداری به دستم عطر زد، بعد هم به سر و صورت و لباس خودش و بعد رفت. فرش های سبز زیر پای من خاطرخواه زیاد دارند. خود فرش ها که نه. فرش های سبز حریم خاصی را مشخص می کنند. خیلی ها برای نماز خواندن در این حریم سر و دست می شکنند؛ بی انصافی است منتظر بمانند. باید بروم در حالیکه دلم پر از حسادت است به آن هایی که بعد از من اینجا نماز می خوانند و ذهنم پر است از همان لبخند مهربان همان برادر کنار دستم …
خیلی از ما از دوران دبستان به خاطر داریم که بزرگ ترین درخت دنیا درختی است در آمریکا؛ سکویا! اطلاعات کهنه و خاک گرفته ای که بد نیست اندکی به آن شاخ و برگ بدهیم.
اسمش ژنرال شرمن (General Sherman) است، حدود ۲۵۰۰ سال سن دارد، خانه اش در جنگل عظیم پارک ملی سکویا در ایالت کالیفرنیاست و از نطر حجم بزرگترین گونه ی تک ساقه ی شناخته شده ی دنیاست. به بیان دیگر ژنرال شرمن نه باندترین درخت است، نه پهن ترین و نه کهن ترین و تنها از نظر حجم در جایگاه نخست قرار دارد.
(بیشتر…)
جهان آشپزی پر است از انواع و اقسام کوکوها با طعم ها و شکل های مختلف که مشهور ترین آن ها کوکوی سیب زمینی و کوکوی سبزی است. کوکوی دو رنگ اما پدیده ای جدید است که هر دو این کوکوها را با هم در می آمیزد تا غذایی جدید درست شود. کوکوی دورو علاوه بر این که طعم والدینش را به ارث می برد و غذایی خوشمزه است دارای زیبایی ظاهری خاصی نیز می باشد که مرده را هم به اشتها می آورد.
و اما طرز تهیه ی این غذا؛ مراحل تهیه را می توان به ۳ بخش تقسیم کرد.
- تهیه ی مایه ی کوکوی سیب زمینی
- تهیه ی مایه ی کوکوی سبزی
- پخت عذا
(بیشتر…)
نوع بشر علاقه ی خاصی به موسیقی داشته و حداقل یک نوع و گونه ی خاص از مویسقی را دوست می دارد. برخی موسیقی کلاسیک را ترجیح می دهند و شاید دیگران به انواع جدیدتری نظیر رپ علاقه دارند. این عشق و علاقه ی به موسیقی البته در نوع خود علاقه ای مقدس است اما بعضی مواقع دستاویزی برای عده ای خاص می شود، گروهی که از آب زلال موسیقی برای خودشان کره می گیرند.
مثلا هیچ شکی نیست که ارومیه جای مناسبی برای برگزاری کنسرت نیست چون در داخل شهر ارومیه و حتی تا حدود ۱۰ کیلومتری خارج شهر هیچ سالن مجهزی برای اجرای کنسرت وجود ندارد. البته بهتر است گفته شود اصولا هیچ سالنی وجود ندارد چون آن هایی که هستند کمی تا قسمتی برای برگزاری کنسرت های بزرگ خنده دارند. اما در خارج شهر بحث اندکی فرق می کند؛ هم دهکده ی ساحلی چی چست هست و مجموعه ی تفریحی باری که هر دو سالن نسبتا مناسب برای کنسرت دارند ولی فاصله ی این سالن ها تا شهر بسیار زیاد است و سیستم حمل و نقل عمومی ارومیه برای پوشش دادن چنین برنامه ای در چنین فاصله ای از شهر عملا ناتوان است چون اولا به اندازه ی کافی تاکسی و اتوبوس موجود نیست و ثانیا بعد از ساعت ۶ عصر هیچ راننده ای حاضر به کار نیست مگر با دستمزد گزاف.
اما این ها همه بهانه است و خواستن توانستن است. کنسرت های کوچک و بزرگ بسیار راحت برگزار می شوند و آب هم از آب تکان نمی خورد. نمونه اش هم کنسرت بیست و هشتم و بیست و نهم مهر محمد اصفهانی در ارومیه است که تقریبا می توان گفت از آن نمونه های موفق است. و برای این که معنای نمونه ی موفق به درستی آشکار شود بد نیست سری یه سایت ایران کنسرت بزنید و نگاهی به قیمت بلیط کنسرت ها در تهران بیاندازید. برای نمونه چند مورد در زیر آمده است.
- کنسرت شهرام ناظری و حسین علیزاده – آبان ۹۰ – نمایشگاه بین المللی تهران (سالن میلاد) – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان
- کنسرت محسن یگانه – آبان ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان
- کنسرت رضا صادقی – مهر ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین۳۰ تا ۵۵ هزار تومان
- کنسرت حمید عسکری – مهر ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۳۰ تا ۶۰ هزار تومان
- کنسرت محسن یگانه – آبان ۹۰ – مرکز همایش های برج میلاد – قیمت بلیط بین ۲۵ تا ۶۰ هزار تومان
و اما در ارومیه کنسرت محمداصفهانی در دهکده ی ساحلی چی چست در سالن ورزشی که طبیعتا نه صندلی مناسب دارد و نه سیستم صوتی کارآمد و نه اصولا از نظر آکوستیکی برای برگزاری کنسرت مناسب است و از همه بدتر اینکه بیش از ۱۵ کیلومتر با آخرین نقطه ی شهر فاصله دارد بلیط با بهای وحشتناک ۳۰ و ۵۰ هزار تومان و البته بسیار راحت به فروش می رسد تا نشان داده شود که ایران کشور خوبی برای کسب درآمدهای فوری و بدون دردسر است.
اواخر خطبه ی دوم بود که آمد. به ظاهرش می خورد حدود هفتاد و پنج سالی سن داشته باشد، شاید هم بیشتر. عرقچین سفید تمیزی به سر و یک پیراهن تمیز با رنگ روشن به بر داشت. در یک دست دسته کلیدی نسبتا حجیم داشت و مدارک ماشینش که لای یک جلد آبی رنگ کهنه و رنگ و رو رفته جای گرفته بود. در دست دیگرش هم یک بطری آب معدنی نیمه پر و یک لیوان یکبارمصرف یود.
هم سن و سالی ازش گذشته بود و هم برای رسیدن به نماز خیلی تقلا کرده بود و خلاصه کلی خسته بود و صدای جیر جیر مفاصل خسته اش را می شد شنید. با این وجود دلش شاد و پرنشاط و جوان بود. دسته کلیدش مشتمل بر یک سوئیچ با لوگوی سایپا بود که می شد حدس زد متعلق به یک پراید باشد و باقی کلیدهای رنگ و وارنگ و قد و نیم قد هم حکایت از خانه ای نقلی و با صفا جایی در همان شهر قشنگ زیر سایه ی امام رضا (علیه السلام) داشت.
(بیشتر…)
دیروز غروب دلم گرفته بود، به اندازه ی تمام دنیا دلتنگ بودم. تنها کاری که از دستم بر می اومد همون تلفنی بود که به امین زدم؛ حال و احوال همیشگی و تعریف قصه ی دلتنگی برای دوست خوبم یه کم سبکم کرد ولی کافی نبود. دیشب سر شام برنامه ای داشتیم، قرار بود بچه ها شام بخورن بیان ولی کسی بهشون نگفته بود؛ حالا این بیچاره ها از کجا باید حدس می زدن که باید شام بخورن خدا می دونه! من که به دلیل اندوخته ای معنوی که دارم بالطبع نیازی به شام نداشتم، خانوما هم معمولا کم غذا می خورن و اگر همون یه کم رو هم نخورن اتفاق خاصی نمی افته، ولی بعض بچه ها مثل خرس گرسنه بودن و هر چقدر هم کیک و کلوچه و بیسکوئیت به شکمشون بستن افاقه نکرد.
دیشب بعد نماز عباس گیر داد که آقای واشقانی بیا و برای من قاقالیلی بخر، فکر نمی کرد این قدر راحت مجاب شوم ولی شدم. یه های بای به انضمام دو فروند رانی پرتقال از یکی از فروشگاه های بغل مسجد خریدیم. مسجد مسجد آشنایی بود. یه مسجد قدیمی جایی سر راه میانگذر کلانتری، تو مسیر رد شدن از پل حتما می بینیش. قبلا یه بار اینجا صبحانه خورده بودیم؛ اردوی جلفا تو اردیبهشت ۸۹. یه دفعه ی دیگه هم تو همون اردیبهشت ۸۹ تو برنامه ی نمایشگاه کتاب اینجا توقف داشتیم برای نماز. دفعه ی قبل برای خودم، امین و وحید ناصری خرید کردم.
(بیشتر…)