غزل شمارهٔ ۴۰۹ حافظ

ای خونبهای نافه چین خاک راه تو
نرگس کرشمه می‌برد از حد برون خرام
خونم بخور که هیچ ملک با چنان جمال
آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی
با هر ستاره‌ای سر و کار است هر شبم
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت
خورشید سایه پرور طرف کلاه تو
ای من فدای شیوه چشم سیاه تو
از دل نیایدش که نویسد گناه تو
زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
ماییم و آستانه دولت پناه تو
آتش زند به خرمن غم دود آه تو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.