غزل شمارهٔ ۱۹۰ حافظ

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.