غزل شمارهٔ ۱۸۷ حافظ

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
مگر دلالت این دولتش صبا بکند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.