یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
دیدگاهتان را بنویسید