غزل شمارهٔ ۱۶۵ حافظ

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.