غزل شمارهٔ ۳۰۴ حافظ

دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
بر روی زمین روزنه جان و در دل
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
بر روی مه افتاد که شد حل مسائل
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.