غزل شمارهٔ ۱۲۷ حافظ

روشنی طلعت تو ماه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
تا چه کند با رخ تو دود دل من
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
گو برو و آستین به خون جگر شوی
نی من تنها کشم تطاول زلفت
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
آینه دانی که تاب آه ندارد
چشم دریده ادب نگاه ندارد
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
شادی شیخی که خانقاه ندارد
طاقت فریاد دادخواه ندارد
هر که در این آستانه راه ندارد
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
کافر عشق ای صنم گناه ندارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.