خواجه نصیر الدین مراغه ای

خواجه نصیر الدین طوسیبار نخست که در مراغه گام زدم مثل همه ی دفعات بعدی نه به قصد ماندن که برای رفتن بود. مسافر بودم. از ارومیه با اتوبوس خودم را رسانده بودم مراغه و حالا منتظر قطار تهران بودم. رفتم سمت خودپرداز گوشه ی ایستگاه قطار. رویش با شبرنگ نوشته شده بود «خود پرداز بانک ملی ایران – شعبه ی خواجه نصیر مراغه». فکر کردم لابد منظور «خواجه نصیر الدین طوسی» است و لفظ «مراغه» صرفا به جهت ایجاد تمایز بین این شعبه با سایر شعب هم نام در شهر های دیگر در ادامه آمده است.

گذشت و بارهای بعدی هم گذرم به مراغه افتاد و نام «خواجه نصیر الدین مراغه ای» را به وضوح در چند جای شهر دیدم. قبول این که مراد از «خواجه نصیر الدین مراغه ای» همان «خواجه نصیر الدین طوسی» است کمی سخت بود ولی باید قبول می کردم. تفکری پشت این نامگذاری ها وجود دارد. تفکری که خواجه نصیر را به جهت اقامت و ساخت رصدخانه در مراغه، اهل مراغه می داند و البته تا حدودی محق هم هست.

طبیعتا من تا زمانی که در کرج زندگی می کنم «اهل کرج» ام و وقتی قصد کنم برای همیشه در کرمان زندگی کنم «کرمانی» می شوم و اگر سال بعد به گیلان بروم بدون شک «گیلانی» خواهم بود. البته در تمام این احوال نام خانوادگی «واشقانی فراهانی» اصالت مرا فریاد می زند ولی اهل واشقان فراهان نیستم و فقط در آن جا ریشه دارم. این یک واقعیت است.

حالا همین دیدگاه را می توان در مورد ایرانی های مقیم خارج از ایران تعمیم داد. طبیعتا کسی که در کشور دیگری زندگی می کند و قصد دارد برای همیشه در آن جا بماند دیگر نمی تواند ایرانی باشد. تا ابد «ایرانی الاصل» باقی خواهد ماند ولی دیگر ایرانی نیست. چه طور ممکن است کسی که پاسپورت استرالیایی دارد را ایرانی دانست؟ مگر با عقل جور در می آید که کسی به دولت فرانسه مالیات بدهد و «ایرانی» باشد. خانم یا آقایی که از امکانات کشور سوییس استفاده می کنند بدون توجه به این که کجا به دنیا آمده باشند، «سوئیسی» هستند.

اخیرا در راستای ادامه ی سیاست های «خود گول زننده» ی خودمان سرگرمی جدیدی پیدا کرده ایم و می گردیم هر جا یک نفر آدم موفق پیدا می کنیم که نام یا نام خانوادگی فارسی با خودش یدک می کشد فوری برای خودمان سند می زنیم که فلانی ایرانی است. و آیا واقعا ایرانی است؟ نه! فقط «ایرانی الاصل» است.

ایرانی استاد صاحب کرسی یک دانشگاه معتبر خارجی است که درست در سال های خرابی بعد از جنگ قید موقعیت آن جا را می زند و به ایران بر می گردد. بر می گردد نه به خاطر این که تهران نشین شود. نه به عشق فلان دانشگاه درجه ی یک تهران. که اگر چنین سودایی در سر داشت همان جا که بود می ماند. نه. بر می گردد و مستقیم به شهر خودش می رود. بر می گردد و از هیچ همه چیز می سازد. می شد همان جا بماند و بگوید ایران جای رشد ندارد. نمی شود کار کرد. کشور ما تحریم است. وضعیت اقتصادی خراب است. و از این دست حرف ها. ولی برگشت و ثابت کرد که علاقه اش به سرزمین مادری اش بیدی نیست که با این باد ها بلرزد. برگشت نه به عشق رشد خودش. برگشت تا شاگردانی بپرورد که رشد و تعالی سرزمین اش را باعث باشند.

آیا واقعا این هر دو گروه ایرانی اند؟ گروهی که با اولین مشکل بهترین راه را فرار می دانند و در بهترین جاهای دنیا جا خوش می کنند ایرانی اند یا آن ها که در مقابل تند باد مشکلات می ایستند و می سارند؟ واقع بین که باشیم کاملا واضح است که گروه اول تنها «ایرانی الاصل» هستند. همین.

از این ها گذشته شد یک بار هم که شده محض رضای خدا بگوییم کارگر فلان رستوران خارجی ایرانی است؟ کار خاصی نمی کند. آپولو هوا نکرده است ولی در عین فقر شریف زندگی می کند. فقط دکتر ها و مهندس هایی که «ایرانی الاصل» هستند عزیزند؟ اگر در یک فست فود همبرگر سرخ کنند دیگر از جمع آدمیزاد خارج اند؟ بچه ی هوو؟

اگر ایرانی اند همه ایرانی اند و اگر نیستند که هیچ. کاش این را بفهمیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.